اصلا گرفتارم نبود
جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۱، ۰۸:۵۱ ب.ظ
بر سر دار کسی بودم که بر دارم نبود
کشته ی عشقی که یک دم بر سر دارم نبود
آنقدر از او نوشتم واژه هایم او شدند
واژه هایم او شد اما او گرفتارم نبود
خود فروشی کردم اما او مرا هرگز ندید
یا که می دیدم ولی هزگز خریدارم نبود
آینه در آینه عکسش تماما در سرم
از برم می رفت و من را شوق انکارم نبود
بر تمام صورتم زخم دو چشمش نقش بست
خون و زخم و ناله هایم او نگهدارم نبود
من که «تنها» یاد او را در دلم می پرورم
سر گرانی می کند میلی به بازارم نبود
####################
زور اجبارت خدا مختار می خواند مرا
من که مردم ای خدا ای کاش اجبارت نبود
۹۱/۰۹/۲۴
"وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست.
چون نمی تواند به هیچ کس جز او بگوید که چه احساسی دارد.
و اگر او کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند،
تنهایی تو کامل می شود."