آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

ای کاش زمان کمی عقب برگردد

دوران خوش نان و رطب برگردد

ما خسته شدیم دیگر از سلطه ی غرب

ای کاش که تک یل عرب برگردد

۱۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۵۸
میرزا محمد حسین حدائق

می ترسم از تو، از نگاه دلفریبت

از سرمه ی مشکی چشمان نجیبت

از لهجه ات، از این کلام قند پهلو

از مزه ی پر رنگ لب های عجیبت

از اخم های شور لبریز از غرورت

از این هلال ناز ابروی اریبت

از پیچ و تاب تیره ی موی قشنگت

از بوی آرام و ملیح عطر سیبت

از ربنای سبز تو در هر قنوتت

از اشک های گرم در «امن یجیبت»

می دانم آخر کار دستم می دهی تو 

با این نگاه دل فریب و عطر سیبت

۴ نظر ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۰۵
میرزا محمد حسین حدائق

در بزرگیت همین بس که من بی سر و پا

چند سالی است که در کوی تو ساکن شده ام

۹ نظر ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۵۸
میرزا محمد حسین حدائق

آخرین سیگار را با آه آتش میزنم

آخرین پیمانه را با یاد مهوش می زنم

می روم امشب به روی قله ی اشعار خود

آخرین تیر غزل را مثل آرش می زنم

آتشی افتاده بر جانم ولی آسوده ام

من قدم در شعله ها همچون سیاوش می زنم

شاعرم، سرشار از دردی به نام تجربه

درس می گیرم من از مردی به نام تجربه

زندگی کردن در اینجا سخت دشوار است و تلخ

مثل یک بی خانمان در کوچه های تنگ بلخ

شعر ها در شهر من صد گونه معنا می شود

هر که شاعر می شود یک روز رسوا می شود

یک نفر شعر مرا خواند و دلش پر درد شد

کودکی شعر مرا خواند و همان دم مرد شد

شاعران شهر چون منصورها بر دار ها

فیلسوفان همچنان سرگرم با اسرار ها

یک نفر بیهوده فریاد انا الحق می زند

یک نفر در کوچه ها مثل سگان وق می زند

یک نفر با ادعای دین و ایمان می رسد 

کافر و ملحد ولی در دست قرآن می رسد

کفر یعنی این مسلمانی لبریز از دروغ

کفر یعنی یک اذان از ماذن شهر شلوغ

کفر یعنی جانماز پهن در محراب ها

اقتدای تشنه ای پشت سر سیراب ها

                  ***

عذر خواهی میکنم این شعر بی معنا شده

از فشار غصه قد حسن مقطع تا شده

۸ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۱۰
میرزا محمد حسین حدائق

در سینه من چه خوب ساکن شده ای

در معبد کفر و عشق، کاهن شده ای

دیشب ز غرور چشم تو فهمیدم

در کشور دل جزء مواطن شده ای

۷ نظر ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۱۴
میرزا محمد حسین حدائق