آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

۴ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

«دوستت دارم» برایت جمله ای تکراری است

دلبری کردن برایت عادتی اجباری است

خنده ی تو مایه ی آرامش مردم شده

خنده ات بارزترین مصداق مردم داری است

واژه در توصیف این تندیس کم می آورد

پیکر تو مظهر زیباترین معماری است

سلطنت در قلب مردم می کنی عالیجناب

خوش به حال شاعرت چون شاعری درباری است

بعد از این جایی سخنرانی نکن. اخبار گفت:

«لهجه ی این فرد قطعا انقلابی جاری است»

بی تفاوت، بی وفا، مغرور، بی احساس، نه!

ذات تو از این صفات پست قطعا عاری است

اینکه عشق تو نصیب یک نفر چون من شده

از عنایات خداوند تعالی باری است

نیمه ی شب، کوچه و یک گوشه و آغوش تو

نام این حال خوش من خواب در بیداری است

بیت آخر لحظه ی پایانی دیدار بود

بیت آخر واژه واژه شعر کارش زاری است

 

۸ نظر ۲۵ دی ۹۳ ، ۰۳:۴۰
میرزا محمد حسین حدائق

یک زمانی اغلب افراد حرفی داشتند

حرف ها -آهسته یا با داد- حرفی داشتند

درد و اشک و ناله و اندوه های آن زمان

یا که لبخند لبان شاد حرفی داشتند

خاطرات مردمش هر چند شیرین بود و تلخ

خاطرات مانده در هر یاد حرفی داشتند

آن زمان ها شعر نو اینقدر بی معنی نبود

تک تک اشعار «فرخ زاد» حرفی داشتند

خوانده ام در قصه های دور در افسانه ها

ضربه های تیشه ی فرهاد حرفی داشتند

حال می پرسیم بعد از سال ها از پیر ها

یک زمانی بوده که افراد حرفی داشتند؟؟؟

۱ نظر ۲۵ دی ۹۳ ، ۰۳:۲۷
میرزا محمد حسین حدائق

یک نفر رفت دیگری آمد

با غزل های بد تری آمد

عاشق ترک های شیرازی

پارسی رفت و آذری آمد

تحت تاثیر مردم مشهد

با دوتا چشم بربری آمد

اهل این حرف ها نبود اصلا

این وری رفت و آن وری آمد

تا بگویند شاعر خوبیست

نامه از بیت رهبری آمد

نامه را برد و بعد از آن دیدیم

با مقامات کشوری آمد...

۰ نظر ۲۵ دی ۹۳ ، ۰۳:۱۲
میرزا محمد حسین حدائق

:«عاشقی؟ یعنی که کمبود محبت داشتی

از همه در کودکی احساس نفرت داشتی»

ای زبان ای کاش آن روزی که گفتی عاشقم

لال بودی لااقل ای کاش لکنت داشتی

خسته ام از مردم این شهر می فهمی خدا؟

در تمام طول عمرت درد غربت داشتی؟

زندگی کردن در اینجا مردنی تدریجی است

راستی به زندگی با مرگ عادت داشتی؟

در میان مردم نامرد این شهر کثیف

بر لبت -در جمع- لبخند حماقت داشتی؟

ظاهرا جز تو مرا اینجا نمی فهمد کسی

تا کنون مثل منی را بین خلقت داشتی؟

خواستم این را بگویم پاک یادم رفته بود

مثل من اینگونه احساس حقارت داشتی؟

عاشقش بودم نفهمیدم چه شد یک دفعه گفت:

«عاشقی؟ یعنی که کمبود محبت داشتی...»

 

۳ نظر ۲۵ دی ۹۳ ، ۰۳:۰۶
میرزا محمد حسین حدائق