آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

لعنت به فغان و الامان بعد از تو

لعنت به سکوت آسمان بعد از تو

میگویم از این به بعد روزی دو سه بار

لعنت به تمام دختران بعد از تو

۳ نظر ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۵
میرزا محمد حسین حدائق

در این زمانه به یأسم امید می گویند

به شعر های سیاهم سپید می گویند

برای مردم این شهر میر دامادم

به وعده های عجیبم نوید می گویند

اگرچه دختر من را بهار نامیدند

به روز مردن من روز عید می گویند

شکست هیبت من با نگاهشان حالا

به این چنار شکسته رشید می گویند

کسی نماز وفات مرا نخواند اما

به این جنازه ی بی جان شهید می گویند

۱ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۰
میرزا محمد حسین حدائق

هنجارهایت شاعری هنجاریم کرد

ای آنکه فندک های تو سیگاریم کرد

از دوریت هر روز ساعت می شمارم

دوری تو یک ساعت دیواریم کرد

وقتی که مویت انقلابی مخملی شد

تبدیل به این نهضت بیداریم کرد

رنگ لبت شد عامل شعر و تغزل

طرح دو چشمت عاشق معماریم کرد

شاعر که کاری با حکومت ها ندارد

عالیجنابا! مدح تو درباریم کرد

حالا فقط من ماندم و این شعر هایم

ای آنکه فندک های تو سیگاریم کرد

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۶
میرزا محمد حسین حدائق

بانو بیا امشب رها کن این نجابت را

حرف از خدا و مذهب و دین و دیانت را

بانو بیا امشب کمی با ما مدارا کن

بگذار پشت سر صدای گنگ غیرت را

بس کن نگاه کهنه را سنت زمین خورده

در زیر پایت له کن این فرهنگ و سنت را

مردان شهر از تو فقط لبخند می خواهند

از ما نکن محروم لطفا این سخاوت را

از حسرت لبخند تو عمریست می سوزیم

نگذار بر دل هایمان این داغ حسرت را

حالا بیا و مثل ما رسوای عالم شو

حالا ببین زیبایی رنگ جماعت را

بانو بیا و چشم ها را خیره ی خود کن

امشب برای ما کمی شل کن حجابت را

۲ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۵
میرزا محمد حسین حدائق

سوالی دارم از تو: در جواب «دوستت دارم»

جوابی هم بجز ممنونم و متشکرم داری؟؟؟؟

۲ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۰
میرزا محمد حسین حدائق

زندگی بعد از تو قطعا مثل زندان می شود

حال و روز شعر هایم نابسامان می شود

از در و دیوار اشعارم فقط غم می چکد

واژه های کهنه در شعر فراوان می شود

یاد تو افتادم و شکر خدا باران گرفت

اشک هایم زیر باران خوب پنهان می شود

هر زمستان در کنار تو بهاری سبز بود

هر بهار از دوریت فصل زمستان می شود

دلخوشم بعد از تو تنها با سوالی در دلم

ای خدا از رفتنش آیا پشیمان می شود ؟؟؟

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۷
میرزا محمد حسین حدائق

می شود هر شب به یادت مثل باران گریه کرد

در خیابان بغض کرد و در خیابان گریه کرد

می شود اصلا به یاد چشم های ناز تو

از دل شیراز رفت و تا خراسان گریه کرد

وای بر آن اعتقادی که تو را از من گرفت

در فراقت می شود از درد ایمان گریه کرد

چشم هایم بعد شب های دراز موی تو

هر که را می دید با موی پریشان گریه کرد

مولوی از شمس رویت دم زد و مشهور شد

سعدی از چشم تو گفت و یک گلستان گریه کرد

بس که گفتم از تو شعرم انجمن ها را گرفت

همنوا با شعر من اشعار ایشان گریه کرد

حال من را می شود حالا چنین توصیف کرد:

شاعر بیچاره ای که مثل باران گریه کرد

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۲
میرزا محمد حسین حدائق

هوا گرفته، زمین از بد زمان مسموم

شکوه سرمه ای قلب آسمان مسموم

و مسجدی که پر از خالی است در این شهر

خطیب و منبر و گلدسته و اذان مسموم

صدای غربت یک مرد میرسد از دور 

ولی دریغ که ایمان مومنان مسموم

به نام او همه ی شهر آب و نان خوردند 

دعایشان شده از فکر آب و نان مسموم

به دامنش نرسد دست شعرها هرگز

که هست تک تک الفاظ این زبان مسموم

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۰:۵۵
میرزا محمد حسین حدائق