آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

۱۵ مطلب با موضوع «متن آزاد» ثبت شده است

عاشقی باهنر و شاعرکی با ادبم

«لفظ می گویم و معنا زخدا می طلبم»

پست ثابت

میرزا محمد حسین حدائق

تا حالا شنیدید کسی به دشمنش اعتماد کنه؟

من یه مدته احساس میکنم دچار اعتماد به نفس شدم...

۸ نظر ۲۵ دی ۹۱ ، ۲۳:۲۹
میرزا محمد حسین حدائق

دیگر دلی ندارم برای نوشتن

دلدار کجایی؟

۹ نظر ۲۴ دی ۹۱ ، ۲۰:۵۸
میرزا محمد حسین حدائق

مدتی است همدمم شده مشتی خاک در دستم و گنبدی زرد در چشمم و ذکری بر لبم که می گوید:«یا رفیق من لا رفیق له»

۳ نظر ۲۴ دی ۹۱ ، ۲۰:۳۸
میرزا محمد حسین حدائق

یه مطلب جالب امروز خوندم. گفتم شما هم مستفیض بشید

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبیدو داد زد : سارا...

دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انضباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن..

اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...

اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه..

اونوقت...

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...

اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم..

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...

 

این مطلبو یه رزمنده برام  کامنت گذاشته بود.

۶ نظر ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۵:۰۰
میرزا محمد حسین حدائق

ما آدما گاهی از کفش نداشتنمون اونقدر غصه می خوریم که یادمون میره در این عالم کسانی پیدا میشن که اصلا پا ندارن...

میرزا محمد حسین حدائق

بعضی وقتا لازمه با کسی که خیلی دوستش داری این جوری خداحافظی کنی:

رفتی؟

به درک!!!

خدانگهدار.

۳ نظر ۰۵ دی ۹۱ ، ۱۹:۴۹
میرزا محمد حسین حدائق

آنقدر برایتان نقاب به چهره گذاشتم که از خودم چیزی نمانده!

می ترسم نقاب ها را بردارم دیگر نشناسیدم.

می ترسم خودم باشم و از من فرار کنید.

من فقط با نقاب هایم  میان شما جا دارم.

راستی نکند شما هم برای من نقاب می زنید؟

 

۳ نظر ۰۳ دی ۹۱ ، ۲۳:۳۹
میرزا محمد حسین حدائق

از تنهایی خسته شده ام

دلم خلوت می خواهد...

۲ نظر ۰۳ دی ۹۱ ، ۱۸:۳۸
میرزا محمد حسین حدائق

واقعا چرا تا چیزی را از ما منع نکنند به آن توجه نمی کنیم؟؟؟

۴ نظر ۰۳ دی ۹۱ ، ۱۵:۴۶
میرزا محمد حسین حدائق

یاد گرفته ام که هرگز با کسی درد دل نکنم .

شاید او در دل خود درد داشته باشد.

من چرا به درد هایش بیافزایم؟؟؟

تنها

۱ نظر ۰۱ دی ۹۱ ، ۱۹:۰۰
میرزا محمد حسین حدائق

خب چرا؟

واقعا چرا ما حاضریم برای برای لذت خودمان زندگی یک انسان را نابود کنیم؟

برای این که مدت کوتاهی نیاز های درونیمان ارضا شود یک نفر را دچار کمبود و عقده کنیم؟

تا حالا شده به این نکته فکر کنیم که برخورد ما با آدم ها می تواند چه عواقب گاها وحشتناکی در زندگی شخص مقابل داشته باشد؟

اصلا شده است یک بار خودمان را جای شخص مقابل بگذاریم و ببینیم ما از نگاه او چه گونه هستیم.

بسیاری از آدم های اطراف ما خود به خود و بدون نقش محیط دارای یک سری کمبود های روانی و احساسی  هستند چه رسد به این که ما هم بیاییم و با تحریک کردن به این کمبود ها دامن بزنیم. 

و امان از مدرنیته که این قدرت را به ما می دهد که در آن واحد از صدها بلکه هزاران نفر دلبری کنیم.

ما خیلی وقت ها حتی از شخصی که با او در ارتباط هستیم آگاه نمی شویم حتی نمی فهمیم زن بود یا مرد، اهل کجا بود، چه سنی داشت و...

با این وجود مثل یک دوست و رفیق با او گرم می گیریم و در آخر هم...

ما نمی دانیم که گاهی یک شوخی اندیشه ای را نابود میکند

ما نمی دانیم که گاهی با یک عکس خانواده ای را از هم می پاشد

ما نمی دانیم که گاهی یگ شعر ایمانی را به کفر تبدیل می کند

ما نمی دانیم که گاهی یک فیلم محبت مادری نسبت به فرزندش را از بین می برد

ما خیلی چیزها را نمی دانیم اما...

فقط این را بگویم که بیایید برای خودمان و دیگران امنیت روانی ایجاد کنیم.

به خدا یک روز باید برای کوچک ترین اعمالمان جواب پس بدهیم.

۵ نظر ۲۳ آذر ۹۱ ، ۱۷:۱۱
میرزا محمد حسین حدائق

وقتی ساده باشی !!!!!

صبح ها راحت و بدون اعصاب خوردی بیدار میشی. لباس بسیار ساده ات را میپوشی. بسیار ساده به سلف می روی و صبحانه ی ساده ات را می خوری بعد سر کلاس، بسیار ساده کنار دوست ساده ات مینشینی، به درس استاد گوش می کنی و ظهر بسیار ساده نماز می خوانی و تفریح بسیار ساده ای انجام می دهی مثلا با گوشی ساده ات چند پیام ساده می فرستی و ساده لوحانه می خندی و اگر گاهی دلت کشید به هیئت ساده ای می روی و بسیار ساده سینه می زنی و گریه می کنی و با مشکلات زندگی ساده ات بسیار ساده برخورد می کنی و....
 و هیچ وقت نمی فهمی چه قدر ساده بودی آخرش هم ساده می میری و در مراسم ساده ای، بسیار ساده تو را دفن می کنند و بسیار ساده فراموش می شوی.

۱۲ نظر ۱۷ آذر ۹۱ ، ۱۲:۴۱
میرزا محمد حسین حدائق

آواز دهل شنیدن از دور....

۳ نظر ۱۶ آذر ۹۱ ، ۲۰:۱۸
میرزا محمد حسین حدائق

امروز روز دانشجو بود ولی انگار نه انگار.

به همین دلیل بنده لازم دیدم به تمام دانشجو هایی که مثل «تنها» کسی نبوده که به آنها تبریک بگوید این روز پر شکوه را تبریک بگویم.

مبارک مبارک!!!

۲ نظر ۱۶ آذر ۹۱ ، ۰۸:۴۵
میرزا محمد حسین حدائق