پناهندگی
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۶ ق.ظ
وقتی پناه می برم از زندگی به خواب
یعنی که زندگیم چو نقشی است روی آب
گاهی که از فشار جنون خسته می شوم
ناگاه می کنم هوس جرعه ای شراب
دیگر دلم هوای تحول نمی کند
بیچاره آنکه رفت به آغوش انقلاب
شاعر بدون عشق که شاعر! نه میشود
مرداب زنده ایست که می خواند از سراب
باز این چه شورشی است اذا زلزلت شده؟
باز این چه جنبشی است که افتاده در کتاب؟
این شعر های سخت مرا پیر میکند
شاعر پناه برد دوباره به رخت خواب!!!
۹۳/۰۹/۱۵