ما آدما گاهی از کفش نداشتنمون اونقدر غصه می خوریم که یادمون میره در این عالم کسانی پیدا میشن که اصلا پا ندارن...
ما آدما گاهی از کفش نداشتنمون اونقدر غصه می خوریم که یادمون میره در این عالم کسانی پیدا میشن که اصلا پا ندارن...
سلام
چرا لینک این سایتو نگذاشتین!!
و من دیدم کودکی را پا نداشت....
انقدر باید عوض بشی
تا
قالب غالب رو پیدا کنی ....
درکوچه کوچه اش بقیع می شود خدا/
ازلطف حسن به ماشفیع می شود خدا/
چندی دگراست شهادت مرد غریب
پس سیه کنون باغِِ رفیع می شود خدا/(م.م)
همیشه از حرمـت ، بـوی سـیـب مـی آیـد
صــدای بـال مـلـائـک ، عـجـیـب مـی آیـــد !
ســلـام! ضـامـن آهـو،دل شـکـسـتـه ی مـن
بـه پـای بـوس نـگـاهـت ، غـریـب مــــی آیـد
طــلـای گنبد تو ، وعـده گـاه کـفــتـرهـاسـت
کـبـوتـر دل مـن ، بــــــی شـکـیـب مــی آیـد
بـرات گـشـتـه بـه قـلـبـم مُـراد خــواهـی داد
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبیدو داد زد : سارا...
دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انضباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن..
اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه..
اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم..
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
سلام
حدائقی هم نام شما میشناسم.
دل پاکی داره ولی عاشق اینه که از آدمای "دور رو" کلکسیون درست کنه!!
در کل نوشته های جالبی دارین.
موفق باشید.
راستی خیلی قالب عوض می کنی ها...