آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

آینه

شعر یعنی نور یعنی آینه

ما آدما گاهی از کفش نداشتنمون اونقدر غصه می خوریم که یادمون میره در این عالم کسانی پیدا میشن که اصلا پا ندارن...

میرزا محمد حسین حدائق

نظرات  (۳۵)

سلام وبتون زیباست به وب منم سر بزنید
مرتیکه  خجالت بکش این چه شعرایی هوی
سلام.
مطلب قشنگ بود. وبلاگت هم عالیه. ان شاالله موفق باشید.
از تبادل لینک با شما استقبال میکنم. اگر مایل هستید لطفا اطلاع دهید.
چه توصیف زیبایی... :)
پاسخ:
ممنون
یادمون میره
همین طوره
الهی من فدای اون دوتا کوچولوی کنار وبلاگت بشم...
سلام
واقعا لذت بدم
مادامی که داشتم مطالب رو میخوندم حال وجد داشتم.
التماس دعا
یازهرا(س)
پاسخ:
سلام
ممنون

سلام

اینو راست میگین.
سلام
عجب عکس زیبایی
فوق العاده بود
۲۸ دی ۹۱ ، ۱۲:۲۳ بنیان مرصوص
سلام
چه جمله کوتاه و پر مغزی
اگه فرصت کردید به وب ما هم تشریف بیارید
در مورد لینک هم بفرمایید نظر را
۲۴ دی ۹۱ ، ۰۱:۵۹ بنده خدا

سلام

چرا لینک این سایتو نگذاشتین!!

http://hadaegh.ir

۲۰ دی ۹۱ ، ۱۲:۵۰ رنگ خدایی
سلام...
روز بخیر...
خداقوت...
با دو تا پست قرآنی به روزم...
میتونید از قرآن آنلاین و آموزش آنلاین هم استفاده کنید....
خوشحال میشم نظرتون رو بدونم...
کلیک رنجه بفرمایید...
ما از سوختن نمیترسیم که پروانه های عاشق نوریم.... و هر جا که نور ولایت است گرد آن حلقه میزنیم...
شهید آوینی...

و من دیدم کودکی را پا نداشت....

 همیشه کسانى که خدمت می‌کنند را به یاد داشته باشید


در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد
قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت
- پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه
فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت
- براى من یک بستنى بیاورید
خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر
بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت
کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر
بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود
یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى
انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى
خورده بود

---------------------------------------------------------------------------------------
مانعى در مسیر

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس
در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى
از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور
زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه
گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به
سنگ نداشتند.
سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین
گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده
هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد.
هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش
ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را
باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال
کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست
که بسیارى از ما نمی‌دانیم
هر مانعى، فرصتى
۱۹ دی ۹۱ ، ۰۰:۵۸ نیما عتیقی
ممنون سر زدید ! چطور مگه ؟ سلیقم چشه ؟
پاسخ:
قشنگ بود

انقدر باید عوض بشی

تا

    قالب غالب رو پیدا کنی ....

۱۹ دی ۹۱ ، ۰۰:۲۸ مرید مادر
ااستفاده می کنم از متن و اشعارزیباتون حقیرهم یه خورده شاعر هستم

یه سری بح حقیر هم بزن استاد /شهادت امام حسن پیشاپیش تسلیت

درکوچه کوچه اش بقیع می شود خدا/

ازلطف حسن به ماشفیع می شود خدا/

چندی دگراست شهادت مرد غریب

پس سیه کنون باغِِ رفیع می شود خدا/(م.م)

پاسخ:
ممنون
چشم
سلام
موفق باشی
لینکت کردم
پاسخ:
سلام ممنون
۱۷ دی ۹۱ ، ۱۳:۰۳ نیما عتیقی

همیشه  از حرمـت ، بـوی سـیـب مـی آیـد

صــدای بـال مـلـائـک ، عـجـیـب مـی آیـــد !

ســلـام! ضـامـن آهـو،دل شـکـسـتـه ی مـن

بـه پـای بـوس نـگـاهـت ، غـریـب مــــی آیـد

طــلـای گنبد تو ، وعـده گـاه کـفــتـرهـاسـت

کـبـوتـر دل مـن ، بــــــی شـکـیـب مــی آیـد

بـرات گـشـتـه بـه قـلـبـم مُـراد خــواهـی داد

چـرا کـه نـالـه ی «امّـن یُـجـیـب» می آید ...

Mahmoom.Blog.ir

جای شکر نعمت داره و غصه خوردن رای خودمون !
۱۷ دی ۹۱ ، ۰۰:۱۰ رنگ خدایی
سلام....
دوست داشتید از وب بنده هم دیدن فرمایید...
یا علی....

کلیک رنجه فرمایید...
۱۴ دی ۹۱ ، ۱۳:۵۲ مسافر آسمانی

در خراب آباد دنیا دل در گرو عشق حسین خوش باشد... خوش به حال تو و آن کس که بگرید و بگریاند... خوش به حالش آنکه از اعلی علیین ، قطره ی اشکی به پهنای رخش افشاند، و لبش یا که دلش یا که لبی همره دل ، از ته دل ناله زند : وای حسینم ...وای حسینم...وای حسینم...

کپی شده از وبلاگ هفت اقلیم 7eghlim.blog.ir
السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
--------------------------------------------
بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن
جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن
شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن
جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین
سلام دلاور. جزاکم الله خیرا

یه مطلب جالب امروز خوندم. گفتم تو هم مستفیض بشی

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبیدو داد زد : سارا...

دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انضباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد...بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن..

اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...

اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه..

اونوقت...

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...

اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم..

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...



عزیز و سربلند باشی
یا علی
سلام دلاور. جزاکم الله خیرا

چطوری شاعر؟ چرا تنها؟!!!!!
تخلصت باعث تعجبم شد. امام حسین سلام الله علیه و آله در دعای عرفه می فرماید "خدایا انکه تو را دارد چه ندارد و آنکه تو را ندارد چه دارد"
حال حسین شاعر تو کدومشونی؟!!! شوخی کردم برادر
در مورد مطلبی که گذاشتی یاد این شعر افتادم که می گه " شکرانه ی بازوی توانا  بگرفتن دست ناتوان است" 
فراموشی این چنینی برمی گرده به کوته فکری افراد و اینکه جز به خود نمی اندیشند. غم دیگری را خوردن موهبتیه که نصیب هر کسی نمیشه.

عزیز و سربلند باشی
یا علی
۱۰ دی ۹۱ ، ۲۳:۳۵ بی تو به سر نمی شود
هر کس روزنه ایست به سوی خداوند.اگر اندوهناک شود،اگر به شدت اندوهناک شود.
سلام.از مطالبتون بهره بردم.
به ما هم سر بزن
اگه به شدت اندوهناک شدی ما رو هم دعا کن.
۰۹ دی ۹۱ ، ۰۲:۴۴ عبدالله یا همون بنده خدا

سلام

حدائقی هم نام شما میشناسم.
دل پاکی داره ولی عاشق اینه که از آدمای "دور رو" کلکسیون درست کنه!!
در کل نوشته های جالبی دارین.

موفق باشید.

۰۸ دی ۹۱ ، ۲۰:۱۱ ساروی ریکا
بازم سلام

منظورم اینه که از بخش: تنظیمات--->تنظیمات ساده---> نظرسنجی برا مطالب فعال باشد.

تیکشو بزنی. کسانی که وبلاگ داشته باشن یا همینجوری ثبت نام کرده باشن میتونن نظر موافق

و مخالف خودشونو بدن!

کم کم خودت یاد میگیری خییییییلی زیاد!
۰۸ دی ۹۱ ، ۱۶:۴۵ فریاد بی صدا!
خدایا ...
معمای مرا جواب می دهی آیا؟؟؟
من ،از تو ، بس دور .... 
تو، به من ، چه نزدیک....!![تشویش]
..

.واقعا!!
۰۷ دی ۹۱ ، ۲۱:۴۹ ساروی ریکا
سلام

حیف که نظر برا بیانیها رو برداشتی والّا Like میکردم!
پاسخ:
سلام متوجه منطورتون نشدم
۰۷ دی ۹۱ ، ۰۸:۵۷ محسن بدرقه
اه اه چقدر این سال پایینی ها نظرات چرت و پرتی میذارن!
مرتیکه تو قشنگ شعر میگی؛مواظب باش که رقیب من نشی که....
مواظب باش
وبلاگ مزخرفتو خوندم و دیدم وحال کردم.ازت خوشم اومد.مثل خودم مزخرفی...
هر غلطی هم میخوای اینحا بکن>به کسی چیز خوریش نیومده...
مرتیکه مثل اینکه داره ازت خوشم میاد.
۰۶ دی ۹۱ ، ۲۳:۵۵ محمد هادی باقرالعلوم
تو دنیا آدمایی هستن که اونقدر کفش دارن که غضه ی چطوری و کدومشون رو بپوشیدن و دارن و فراموش کردن که بعضی ها کفش هاشان سوراخ است
بعضی ها کفش ندارن...

یاد داستانی می افتم که
شاهزاده ای را گفتند که مردم گرسنه اند
گفت :
مگر در خانه هاشان کلوچه یافت نمی شود.

بله درسته و زیبا
سلام
دمت گرم
سید رضا
پاسخ:
سلام
دستت درد نکنه
سلام
خوب بود و جذاب
پاسخ:
سلام
ممنون
بسیار جالب!
به ما هم سر بزنید از این به بعد
ممنون
۰۵ دی ۹۱ ، ۲۲:۵۱ حاتم ابتسام

راستی خیلی قالب عوض می کنی ها...


پاسخ:
خودم میدونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">