عطسه ای گر می کنی یاد من بیچاره کن
گوییا صبر از تمام واژهایم می چکد
عطسه ای گر می کنی یاد من بیچاره کن
گوییا صبر از تمام واژهایم می چکد
می توان از عشق تو هر روز صحبت کرد و مرد
از غزل های لبت هر شب حکایت کرد و مرد
هر که درگیر تو شد یک روز شاعر می شود
می توان از چشم تو گاهی روایت کرد و مرد
شاعرک روزی که درگیر نگاهت شد نوشت:
می شود با شعرهای خود قیامت کرد و مرد
از ازل محراب ابروی تو مسجد بوده است
می شود در مسجدت حس عبادت کرد و مرد
آخرش تنها برای خواندن این شعر خود
لحظه ای پیش تو آمد یک سلامت کرد و مرد
ف گفتی و یک فاجعه بر پا کردی
با تک تک واژه هات غوغا کردی
امروز تو با سکوت رمزآلودت
اسرار مرا عجیب افشا کردی
شب است وشاعر وشهری پر از هوای کثیف
نشسته بر دلش انبوهی از صدای کثیف
غریب و خسته و تنها و بیهدف می گشت
میان شهر خودش شهر آشنای کثیف
نگاه او به نگاه کسی نمی افتاد
درون آن خفقان، ناکجا سرای کثیف
گذشت دوره ی شعر و گذشت دوره ی عشق
رسیده جاده ی دوران به انتهای کثیف
کسی ندید که او عاشق ستاره شده
دچار بغض عجیبی در آن فضای کثیف
به آخر غزلش می رسید و جان میداد
جوان ترین غزل روزگار های کثیف
رفتی و مرا به حال خود ول کردی
افکار مرا دچار مشکل کردی
چندیست میان قبر ها می گردم
انگار مرا به مرگ مایل کردی