دوسال پیش گفتم
پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۳۴ ب.ظ
در آغاز ازل میخانه ای بود
برای هر کسی پیمانه ای بود
تمام شیعیان گرد علی جمع
و ما را نعره ی مستانه ای بود
به ما می از خم آن یار دادند
نمی از باده ی دلدار دادند
به هر کس آنچه را می خواست دادند
به این شاعر کمی اشعار دادند
و اما شعر این دیوانه ی مست
قلم با رخصت ارباب در دست
تمام واژه هایم بغض بودند
که با اشک آمد و بر صفحه بنشست
قلم با دفترم گرم سخن شد
سخن از یک شه صد پاره تن شد
مگر مادر ندارد شاه عالم
که بر تن بوریا جای کفن شد
حیا را سر شکسته سر بریدند
زناموس خدا معجر دریدند
چرا انگشت و انگشتر ربودند
مگر انگشتر خاتم ندیدند
قلم افتاد دفتر واژگون شد
زماتم آسمان هم نیلگون شد
شنیدم یک نفر از چشم خون ریخت
و تنها بعد از آن رسمش جنون شد
۹۲/۰۸/۲۳
باوجوداینکه خلیج فارس رفتم ولی نتونستم تشخیص بدم
موفق باشین